سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دو حرفی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دنیای بی رحم

زیر بارون توی اون هوای سرد

طفلکی گنجیشک ویرون

خیس خیس..

تو دلش یه عالمه غصه و درد

یاد اون روزای پاییز

که کنار جفت مهربون و نازش

توی اون لونه ی گرم و نرم و راحت

سر میذاشت به روی شو نه های بازش

آروم آروم توی اون صدای بارون

پرای خیسشو با بالای نرمش شونه می کرد

توی گوش جفت مهربون و نازش

با صدای سرد و لرزون

با دلی پر از امید

با تمام گرمی قلب نهیفش

قصه محبتو زمزمه می کرد

اما حالا..

طفلکی گنجیشک ما

توی سرما

زیر اون بارون سرد

با دلی کوچیک و اما پر غم

یه گوشه نشسته و

گریه می کرد

زیر بالش

جفت نازش

سر به خاک گذاشته و رفته سفر..

حالا تنها توی این غربت سرد

کنج سینش انگاری یه کوه درد

تنها آرزوش فقط مرگ و مرگ..

منتظر


حرف هایی از سر سادگیم

غروب جمعه ای دل تنگ     از اواخر پاییز

پرده ای بی قرار

پنجره ای بسته

استکانی در نفس های آخر

گاهی به یاد عزیزان دور   عاشقانه ها را زمزمه می کنم

آوازهای کوچک دربدر

حرف هایی از سر سادگیم

....
شبی شفا ندیده

پرده ای کشیده و دریچه ای بسته

استکانی خالی

و هوای دلهوره در هجوم تنهایی

گاهی به وسوسه ای به کوچه های بی اجازه می زنم

کمی پوشیده حرف می زنم

و دهانم را به خانه باز می آورم

هنوز هم برای خودم مرغ سحر می خوانم

و گاهی برای تو الهه ناز

محرم ناله های من..

نای من.


جوانی

جوانی پیر


شکسته..سیر..تنها..منگ..


پریشان در خطوطی بی هدف دلتنگ


صدایش نرم


گرفته در گلویش همچو یک آهنگ دلگیر و دلی پر رنج


و هنگامی که بر می چید


بسان دست زبر باغبان لاله های سرخ


یکایک لاله ها پرپر


نشاط باغ عمر این همه عاشق


می شود خاموش..

                                           منتظر


مرگ سر سری

مرگ هر صبح به صبح پای دلم می شیند


نعره سر می دهد ای خیره سر بی سر و پا


خوف نداری که اگر سر به سرت بگذارم


سرت بالای طناب دار است؟


مرگ در هر حالتی تلخ تر است   اما من..


دوستتر دارم که چون از ره در آید مرگ


در شبی آرام..


چون شمعی شوم خاموش. 


منتظر


غریبه

خدایا چه گویم؟ به که گویم؟


من خودم را ز کجای این نهانخانه بجویم؟


مهربانم دوست دارم بنویسم..


من بدون تو تمامم..


یه سرابم..


من بدون تو در اینجا که دگر یار ندارم


خدایا ای غزل خوانده ز رؤیا  من در این خاک غریبم


یه حقیرم که به دیدار وصالت دوست دارم که بمیرم


جان من در کف دستت.. عشق من در بر رویت..


ببرم..بار گناهم مثل کوهی که خرامان ز پس دشت خراب است


مثل ابرای سیاهی که سبکبال به هر روی روان است


بنوشتم ز قلم های سیاهم


که خدایا من بدون تو تمامم..


یه سرابم..


من بدون تو در اینجا که دگر یار ندارم

 

منتظر

 


از دست رفته

اشعار نو ,     نظر

غزلی سر زده از گوشه تنهایی دل

ز سکوت و ز سکوت...       ز سکوت و ز سکوت....

کاش جای همه سختی ها روشنی بود ز دریای سیاهی محال      سخت کوشی و زوال؟؟؟

ماهی برکه خشک در پی سنگ صبوریست که بگرید ز سیه روزی آب

آب... بی وفایست که دگر نیست در آن جای سخن... (عشق بازی می کند با دل من)

دل من...  دلکم..ماهی بی پا و زمین گیر غم است

که اگر آب ببیند    دل به دریا زدنش بی هودست

که اگر آب ببیند غم دل را گویی آنقدر باز کند  

که دگر شرم ز روی رخ آب قطره قطره گم شود در دل خواب

ماهی غم زده تنهایی... به امید رخ بی رنگ و ترک خورده آب... دل به دریای سیاهی می زد

((دلکم... ماهی رنجیده من... رنگ دریا آب نیست

آب پاکیست بی رنگ... صبر کن.. این سیاهی زوال است نه آب))

آب آیینه پاکیست که در قلب من است

ماهی سر گردان غرق در مه    غرق در تاریکی شب های بلند دریا

به امید نوری...به امید رنگ رخسار سپید رویا

دوش با دوش امواج سیاه   رقص رقصان می رفت

آه خدایا چه کنم؟؟... کاش قلبم پاک بود

کاش قلبم به سپیدی و نشاط آب بود

((ماهیم ماهی غم زده تنهایم    دل من...جای خالی تو را با صدای گریه پر می کرد..

باز گرد...

تو اگر جای دگر کوچ کنی.. این دل بی تاب خودم را چه کنم؟؟

بازگرد...  چشم به راهم...

باز گرد...))                                                      منتظر

 


حرف هایی که هر کس برای نگفتن دارد

    نظر
حرف هایی که هر کس برای نگفتن دارد:
وجودمان تنها دو حرف است و زیستمان تنها گفتن همان دو حرف و به قول استاد قلم که می گفت:((بث الشکوی))ها نه کتاب است و نه مقالات.((صمیمانه ترین حرف ها حرف هایی است که به هیچ کس می زنیم)).((و حرفی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی زدن آنرا ایجاب نمی کند)) و این هاست حرف هایی که به گفته _شاندل_ هر کسی برای نگفتن دارد.
آدمی گاه در تاریخ و حرفش انسان است و گاه در خویشتن و حرفش شعر.
 و نویسنده می نویسد:الفبای زندگی ((2حرفی))است که ((گاه))باید حفظشان کنیم تا بتوانیم عالم را با حقیقت سبز بنویسیم. این حرف های سبز را باید بر روی قلب سرخمان حک کنیم تا اگر(بازهم) غبار غفلت بر قلبمان  نشست ترکیب رنگ عالم این دو حرف را نمایان کند..